خدایا تا دل های ما را مسلح نکرده ای از ضامن خارج مکن!!

 زیبا ترین داستانی که در زندگی خواندم
 در یکی از اتاقهای بیمارستان دو مرد بستری بودند . یکی از انها اجازه داشت تا هر بعدازظهر یک ساعت از تخت خود بلند شده بنشیند تا مواد زائد از ریه اش دفع شود . تخت او نزدیک تنها پنجره اتاق بود .

مرد دیگری باید تمام روز روی تختش دراز می کشید و از جایش بلند نمیشد .

انها ساعتها در باره عقاید , خانواده ها , خانه , شغل , دوران خدمت سربازی و تعطیلاتشان با هم صحبت میکردند .
هر بعداز ظهر وقتی مرد کنار پنجره میتوانست بنشیند , تمام چیزهائی را که میتوانست بیرون
پنجره ببیند را برای هم اتاقی اش تعریف میکرد .

مرد دیگر هم در آن یک ساعت خود را در دنیای گسترده و پر جنب و جوش و رنگارنگ بیرون حس میکرد .


پنجره بر یک پارک یا دریاچه ای زیبا مشرف است , اردکها و قوها در آب بازی میکنند , و بچه ها قایقهای کاغذی شان را در آن شناور میکنند .

عشاق جوان بازو به بازوی هم در میان گلهای رنگارنگ قدم میزنند و یک منظره دل انگیز از خط افق در دور دست پدیدار است .

وقتی مرد کنار پنجره تمام این چیزهای زیبا و مطبوع را توصیف میکرد مرد دیگر میتوانست چشمهایش را بسته و همه آن مناظر را مجسم کند .

در یک بعدازظهر گرم مرد کنار پنجره گفت : سربازانی را می بیند که رژه می روند , مرد دیگر اگر چه صدای آنها را نمیشنید , میتوانست با کلمات توصیفی و زیبا آنها را تصور کند .
روزها و هفته ها گذشت .

یک روز صبح که پرستار برای سرکشی به اتاق انها آمد با پیکر بی جان مرد کنار پنجره مواحه شد .

او بسیار ناراحت شد و خدمه بیمارستان را صدا کرد تا جسد او را بیرون ببرند . پس از مدتی مرد دیگر از پرستار خواست که او را به تخت کنار پنجره منتقل کند .
اگر میخوای بقیه داستان رو از دست ندیدی برو به ادامه مطلب
ادامه مطلب ...

مناجات

خدایا !
...... به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه هایی که برای زیستن گذشت است ، حسرت نخورم .
...... و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم .
خدایا !
...... تو چگونه زیستن را به من بیاموز .
...... چگونه مردن را خود خواهم آموخت .

غرض از مزاحمت

سلام 

می پرسید من گیم؟! 

اون مهم نیست . یه بنده خدا .

اونی که مهمه و من رو وادار کرد که دست به وبلاگ نویسی بزنم این بود که دیدم توی جنگ امروز که همون به قول بر و بچه های با کلاس جنگ فرهنگی هست . نیرو های خودی دارن تار و مار مییشن هر روز وقتی از در خونه میرم بیرون با چشم های خودم می بینم که چه طوری دشمن با چهره نامرئی اما کاملا پیدا تیرهای خودش رو به سمت ما می فرسته ، می بینم که بچه ها مجروح شدن، خیلی ها هم شهید شدن، بعضی ها مهاماتشون تموم شده بعضی دیگه هم تشنه موندن و دارن پر پر می زنن برای یه قطره آب .

 نمی دونم چرا یه دفعه یاده فیلم اخراجی ها افتادم .اون تیکه اش که مجید سوزوکی به عمو مصی میگه ...

ادامه مطلب ...

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته والمستشهدین بین یدیه 


به نام خالق عشق 

سلام به همه دوستانی که وقت ارزشمند خودشون رو برای بازدید از اینجا که من اسمشو گذاشتم خاکریز مجازی گذاشتن ،

امیدوارم که بتونم لایق این لطف باشم .

توی این خاکریز هر جور مهمات که بخوای پیدا میشه از قبیل .... نه نمی گم تا خودت بگردی .

رمز ورود : الهم عجل لولیک الفرج